كتابخانه تخصصي كودك بچه هاي آسمانكتابخانه تخصصي كودك بچه هاي آسمان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

كتابخانه تخصصي كودك بچه هاي آسمان

قصه:همه ی ما یعنی خانه!

یکی بود، یکی نبود. خانه ‏ای بود که چهار تا دیوار داشت. یک پنجره، یک پله و یک سقف قشنگ. یک روز پله گفت: «اگر من نبودم، هیچ‏کس نمی‏توانست وارد خانه شود برای همین هم من از همه مهم‏تر هستم.» در خندید و گفت: «من از همه مهم‏تر هستم چون اگر من نباشم، هیچ‏کس نمی‏تواند از این دیوار ها رد بشود و توی خانه برود.» دیوار های خانه که حرف‏های در را شنیدند، گفتند: «اگر ما دیوار ها نباشیم که اصلا خانه   ‏ای  درست نمی‏شود. این ما هستیم که خانه را می‏سازیم، پس ما مهم‏تریم.» پنجره آهی کشید و گفت: «شما نمی‏دانید اگر من نباشم...
7 بهمن 1393

پيامبر مهربان ما

صدای خنده و شادی کوچه را پر کرده بود؛ پیامبر همراه بلال و چند تن از یاران شان داخل کوچه آمدند :   پیامبر آمد، پیامبر. بچه ها به طرف پیامبر دویدند و گفتند: پیامبر با ما بازی می کنید؟ بلال: پیامبر کار دارند. پیامبر لبخندی زد و گفت: چرا بازی نکنم. و به سوی بچه ها رفت. صدای خنده ی پیامبر با شادی بچه ها درآمیخت. بلال با دیدن چهره ی شاد پیامبر لبخند زد؛ لحظه ای گذشت، صدای اذان بلند شد. بلال گفت: یا رسول الله لطفاً عجله کنید وقت نماز است. پیامبر به چهره ی بچه ها نگاه کرد. آن ها هنوز دوست داشتند بازی کنند. پیامبر به بلال گفت: بلال به خانه ی من برو و هر چه یافتی بیاور. لحظ...
8 دی 1393