مهتاب (2): معرفي كتاب والدين
بچههايمان به ما چه ميآموزند؟
نويسنده: پيرو فروچي
مترجم: مهسا ملك مرزبان
نشر ني
درسهايي دربارهي لذّت زندگي، عشق و هشياري...
با زندگي در كنار بچهها همه چيز رنگ و بوي ديگري ميگيرد: زيبايي، عشق، معصوميت، بازي، درد و حتي مرگ.
بچههايمان به ما چه ميآموزند؟ كتاب سحرآميزي است مملو از شوخيهاي جالب. اين كتاب به ما نشان ميدهد كه اگر دست از شنيدن و آموختن برداريم، هر لحظه بودن در كنار بچهها ميتواند فرصتي بينظير براي تغيير كردن و رشد به ما بدهد.
پيرو فروچي رواندرمانگر معتبر ايتاليايي معتقد است سفر پدر و مادري راهيست به سوي تحول و تكامل، توالي تجربياتي كه ميتواند ما را غني كند، تجربهاي كه هيچ درس و دانشگاه و كتابي نميتواند در ما پديد آورد. چيزي كه باعث تمايز اين كتاب از ديگر كتابهاي روانشناسي دربارهي بچهها ميشود اين است كه فروچي در پي معادلات معمول روابط بچهها و پدر و مادرها نيست و نميخواهد به ما يادآوري كند چه نكاتي را بايد به بچههايمان بياموزيم بلكه به آينهاي كه بچهها جلوي بزرگترها ميگيرند نگاه ميكند و ميكوشد به خودانگيختگي و آگاهي اخلاقي دست يابد و در نهايت به اصلاح خود و رفتارهاي نادرست ناخودآگاهش ميرسد.
( از پشت جلد كتاب)
براي آشنايي بيشتر با این كتاب به ادامهي مطلب برويد...
بخشي از مقدمهي كتاب:
چهار دست و پا افتادهام و دارم دنبال چرخ پلاستيكي كوچك ماشين اسباببازي اميليو ميگردم، پسرم اميليو پنج ساله است. حوصلهاش سررفته، من هم خسته و عصبي شدهام. يك بار همه جا را دنبال اين شيء بيارزش گشتم و حالا دوباره دارم ميگردم. اميليو خيلي دلش ميخواهد آن را پيدا كند. پشت كاناپه، زير مبلها، بين كوسنها و حتي فرورفتگيهاي صندلي را هم گشتهام. درست مثل يك برده ي ناراضي به سختي لاي اين جاهاي عجيب و خاك گرفته ميلولم.
اميليو با نگراني دنبالم ميآيد و همه جا را ميگردد، حتي پيشنهاد هم ميدهد! در خلال جستجوهايم كلي فكر به ذهنم خطور ميكند. دارم چه كار ميكنم؟ دنبال يك چرخ اسباببازي احمقانه ميگردم؟ چطور توانستم اينقدر خودم را كوچك كنم؟ چرا اينقدر تسليم هوسهاي او ميشوم؟ با خودم فكر ميكنم از وقتي كه بچهدار شدم چهقدر زندگيام تغيير كرده و چهقدر از وقتم صرف كارهاي خسته كننده و پيش پا افتادهاي مثل اين شده است. بعضي وقتها حس ميكنم اسير دست يك آدم زورگوي ديوانه شدهام. اسم آن روانشناس انگليسي كه گفت خانواده روي ديگر ديوانگي است، چه بود؟ هرچه فكر ميكنم اسمش يادم نميآيد.
بعد روحيهام عوض ميشود. تحت تأثير چنين جمع اضدادي حالم تغيير ميكند و احساس ميكنم چه قدر بزرگم. وقتي سرم را خم ميكنم، روحم تعالي مييابد. فقط به خاطر كمك كردن به يك بچه حس ميكنم حالم خوب شده است. بد هم نيست چون از برج عاجي كه در آن نشسته ام و در آن هر كاري بايد هدفي داشته باشد، دنياي بيرنگي كه در آن به دنبال جزئيات فراموششده گشتن، وقت تلف كردن به شمار ميرود، مرا پايين ميكشد. كمي از جديتم فاصله ميگيرم و آدم بهتري ميشوم. حتي موفق ميشوم چرخ كوچك را پيدا كنم، داخل ترك زمين فرو رفته بود، چه فتح بزرگي! دوباره ماشـين اســباب بازي كامــل ميشـــود و باز هم چـرخ گـردون ميگـردد. اميليو لبخند ميزند.
اين روزها در خلال چنين لحظاتي بهترين الهامات فكريام به سراغم ميآيند. اتفاق خاصي نيست، فقط وقتي همه را كنار هم ميگذارم مجموعهي خوبي به دستم ميدهند. بيشك پيش از اينكه پدر شوم فرصت بيشتري داشتم. ميتوانستم بخوانم، بنويسم و فكر كنم. بدون مزاحم به يك موسيقي خوب گوش بدهم و تمركز كنم، ذهنم را از فضاي شخصي و محدود خودم بالاتر ببرم و آن را متعالي كنم. انجام كارهاي روزمره به نظرم بيشتر كاري احمقانه بود تا دردسر.
اين روزها برعكس، دنبال چرخهاي كوچك اسباببازي ميگردم و در پايان روز خسته ميشوم. حس ميكنم زندگيام بسيار عميقتر و غنيتر از قبل شده است. ميبينم كه هر لحظه مراقبت از بچهام، به غير از خستگيها و كارهاي پيش پا افتادهاش، هيجانها و فرصتهاي پنهاني براي تغيير كردن دارد و حتي گاهي اوقات بارقههايي از خرد در آن مشاهده ميكنم.
موضوع اين كتاب همين است: زندگي با بچه هايمان ما را دگرگون ميكند و غني ميسازد. مثل گذران يك دورهي مطالعاتي فشرده كه طي آن در معرض بزرگترين تجربيات زندگي قرار ميگيريم، درك عميقتر و توجه هوشيارانهتري نصيبمان ميشود: زيبايي، عشق، معصوميت، بازي، درد و مرگ، همه چيز معناي ديگري پيدا ميكند ....